شاگرد کوچک دوشنبه 22/5/1386 - 23:51
الهی به زیبایی سادگی
به والایی اوج افتادگی
رهایم مکن جز به بند غمت
اسیرم مکن جز به ازادگی...
امیدوارم در راهی که در پیش گرفتی به سلامت و تمامت به عرش خداوند نزدیک گردی و در طول این سفر شاگرد کوچک خود را نیز فراموش نکنی...

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شاگرد کوچک چهارشنبه 24/5/1386 - 0:10
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس ارد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

شاگرد کوچک پنجشنبه 25/5/1386 - 22:47
طلب کردن تنهایی به معنای از در راندن تو نیست
در واقع به برکت عشق توست که گذران در تنهایی میسر شده است. اشو

----------------------------------------------------------------------------------------------

شاگرد کوچک پنجشنبه 25/5/1386 - 0:23

با این دل رمیده نیازم به عشق نیست
تنهاییم به عیش جهانی برابر است
ایا در خلوت خودت به یاد ادم های تنها هم هستی؟ اگه بودی برای این شاگرد کوچکت هم دعا کن

-------------------------------------------------------------------------------

شاگرد کوچک جمعه 26/5/1386 - 23:21
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس ارد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

الهی به زیبایی سادگی
به والایی اوج افتادگی
رهایم مکن جز به بند غمت
اسیرم مکن جز به ازادگی...
امیدوارم در راهی که در پیش گرفتی به سلامت و تمامت به عرش خداوند نزدیک گردی و در طول این سفر شاگرد کوچک خود را نیز فراموش نکنی...

 

در محفل دوستان، بجز یاد تو نیست

آزاده نباشد آنکه آزادِ تو نیست

شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار

آن کیست که با این همه ، فرهادِ تو نیست؟

 

 

------------------------------------------------------------

 

 

 

دوش می امد و رخساره بر افروخته بود

 

 

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

هنوز هم

 

 

هنوز هم

 

 

 

هنوز هم

 

بی تو از همان کوچه میگذرم

 

 

چرا فریاد رس نمیاید  دلم پوسید

 

 

سینه مالا مال درداست ای دریغا مرهمی

دل  ز تنهایی بجان آمد خدا را همدمی

 

 

منم که شهر ه شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

 
 
حکایتی از گلستان ( سعدی )
 
یاد دارم که ایام طفولیت ، بسیار عبادت مى کردم و شب را با عبادت به سرمى آوردم . در زهد و پرهیز جدیت داشتم . یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب رابیدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : از این خفتگان یک نفر برنخاست تا دور رکعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند که گویى نخوابیده اند بلکه مرده اند
.
پدرم به من گفت : عزیزم ! تو نیز اگر خواب باشى بهتر از آن است که به نکوهش مردم زبان گشایى و به غیبت و ذکر عیب آنها بپردازى
 
*****
نبیند مدعى  جزخویشتن را ،،،، که دارد پرده پندار در پیش
 
گرت چشم خدا بینى ببخشند ،،، نبینى هیچ کس عاجزتر از خویش